جدول جو
جدول جو

معنی بی کیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بی کیدن
(گِ شُ دَ)
آب را به دهن گرفته و تف کردن و پراندن. (شعوری ج 1 ص 188) ، سرخود. یله و رها.
- آب بی لجام خورده بودن، سر خود بار آمده بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی کندن
تصویر پی کندن
کندن جای پی دیوار، گود کردن جای دیوار یا پایۀ ساختمان برای ریختن شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طی کردن
تصویر طی کردن
پیمودن، درنوردیدن، توافق کردن در قیمت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
شکنجه کردن، آزار کردن، کتک زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
بوییدن، بو کردن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بد کردن
تصویر بد کردن
بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شراب نوشیدن می زدن: زخمار جام عشق اردل تو سبک نگردد زشراب روح ریحان دو سه سر می گران بخش، (سیف اسفرنگی تاریخ ادبیات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قی کردن
تصویر قی کردن
استفراغ کردن، خورده را از دهان بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
سپردن گذشتن (از راهی) طی طریق کردن، نوردیدن در نوردیدن پیچیدن (بساط طومار)، مردن نفس آخر کشیدن، یا طی کردن قیمت چیزی را. در بهای آن توافق کردن، یا طی کردن نامه. در پیچیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
تعقیب کردن آن، دنبال کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کندن
تصویر پی کندن
کندن جای پای ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دیده
تصویر بی دیده
بی چشم، نابینا، کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قیدی
تصویر بی قیدی
آسانگیری بلغندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
خشمگین نشستن، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بق کردن
تصویر بق کردن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن کشیدن نافرمانیدن، دست اندازی ستم ستم کردن تعدی کردی تجاوز کردن، نافرمانی کردن یاغی شدن سرکشی کردن عصیان ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
شکنجه کردن آزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
از دور استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زیان
تصویر بی زیان
بی ضرر، بی اذیت، بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهکیدن
تصویر باهکیدن
((هَ دَ))
شکنجه کردن، آزاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
((بَ. کَ دَ))
بسنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغ کردن
تصویر بغ کردن
((بُ. کَ دَ))
عبوس شدن، ترشرو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طی کردن
تصویر طی کردن
پیمودن، درنوردیدن، پوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
بی نهایت، نامحدود
فرهنگ واژه فارسی سره